Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Search in posts
Search in pages

تدریس سوره فلق خانم سخی

تدریس سوره فلق خانم سخی

خانم سخی  داستانی را با موضوع سوره فلق ، ارسال کرده اند.

بسم الله النور

سوره مبارکه فلق:

یکی از روزهایی که زهرا و علی به همراه مامان و بابا به مسجد رفته بودند، حاج آقای پیش نماز بین صحبتهاشون، جمله مهمی گفتن : احسان به پدر و مادر از بهترین کارهاست و خداوند بندگانی که این کار را انجام بدهند خیلی دوست دارد.  به خونه که رسیدن، زهرا نگاهی به علی انداخت و گفت: ببین داداشی بیا کارها رو تقسیم کنیم تا هر دو تایی مون بنده دوست داشتنی خدا بشیم. علی هم لبخند رضایتی زد و گفت : باشه خواهر جونی، بابا با من، مامان با تو! پیش به سوی کارهای خوب!

چند وقتی بود که کارهای پدر خیلی زیاد شده بود و به همین دلیل بعضی شبها بیدار بودن و کارهاشون رو انجام میدادن. نیمه های شب بود که علی از تشنگی از خواب بیدار شد، وقتی رفت آب بخوره، با یه عالمه کاغذ روی میز مواجه شد که بهم ریخته بودن، جرقه ای توی ذهنش خورد، سراغ میز رفت و همه کاغذها رو بر اساس اندازه، دسته بندی کرد و در چند ردیف منظم کنار هم چید. وقتی کارش تموم شد، نفس راحتی کشید و گفت : خدا رو شکر، اینهم از اولین کار خوب.

صبح جمعه که علی از خواب بیدار شد، با چهره حیرت زده پدر در کنار میز مواجه شد، با خوشحالی خودش رو به پدر رسوند و گفت: سلام پدر جونم صبحتون بخیر، من برگه ها رو مرتب کردم تا کمکی کرده باشم. پدر با تعجب گفت: کمک؟! دسته بندی این برگه ها بر اساس موضوع دو ساعت از من زمان برده بود، دسته بندی که فقط بر اساس اندازه کاغذها نیست پسر جان!

علی تازه فهمید که نه تنها کمک نکرده بلکه برای پدر دردسر هم درست کرده…

زهرا بعد از ناهار، زمانی که مادر و پدر برای خرید رفته بودن بیرون، با خودش گفت: الان بهترین فرصته! جارو برقی رو آورد و با دقت تمام همه جا رو تمیز کرد. وقتی صدای ماشین رو شنید کارش تموم شده بود و خوشحال رفت به استقبال مامان و بابا تا خبر کار خوبش رو به مامان بده ولی…

وقتی مامان و بابا وارد شدن مادر با چهره ای ناراحت پرسید: بچه ها شما جاروبرقی روشن کردید؟ زهرا با دیدن چهره مادر تعجب کرد و گفت : بله مادر جون، همه خونه رو تمیز کردم. خوشحال نشدید؟

مادر گفت: از اینکه به من کمک کردی خوشحالم ولی از اینکه مزاحم استراحت همسایه ها شدیم خیلی ناراحت شدم.

بابا صحبت مادر رو ادامه داد: آقای محمدی خیلی ناراحت بود، بنده خدا میخواسته جمعه ظهر که توی خونه هست استراحت کنه ولی صدای جارو نذاشته…

زهرا تازه فهمید که نه تنها مادر رو خوشحال نکرده بلکه باعث ناراحتیش شده…

یک هفته همینطور گذشت و اغلب کارهای زهرا و علی چنین عاقبتی داشتن، آخر هفته که رسید به پیشنهاد مامان و بابا یک جلسه خانوادگی برای رسیدگی به این مسئله تشکیل شد.

علی و زهرا همه ماجرا رو تعریف کردن و اینکه چه قراری با همدیگه گذاشته بودن و در آخر هم با تعجب گفتن: نمیدونیم چرا اینطوری شد؟ مگه کارهایی که ما انجام دادیم کارهای خوبی نبودن؟

مادر گفت: من و پدرتون به شما افتخار میکنیم  و خدا رو شکر میکنیم که چنین فرزندان صالحی به ما داده، قطعا اینکه شما نیت کمک به ما و بنده خوب شدن برای خدا رو داشتید خیلی ارزشمنده و من مطمئنم که شما بنده های خوبش رو خیلی دوست داره.

پدر در ادامه گفت: کاملا با حرفهای مادرتون موافقم، ولی یک نکته مهم وجود داره که باید بهش توجه کنیم، هر کار خوبی همیشه کار خوبی نیست!

چشمهای علی و زهرا از تعجب گرد شد و با هم گفتن : یعنی چی؟

پدر لبخندی زد و گفت: گلهای دوست داشتنی من، کار خوب وقتی خوبه که در وقت مناسب و به شکل مناسبی انجام بشه. مثلا کمک به مادر در نظافت خونه، حتما کار خوبیه ولی زمان انجامش هم در خوب بودنش مهمه یا مرتب کردن کاغذها….

علی گونه هاش از خجالت سرخ شد و گفت : درسته من باید از شما میپرسیدم که چطور میتونم کمکتون کنم و نظم این برگه ها چطوری هست. کاملا متوجه منظورتون شدم…

زهرا هم گفت: درسته، مامان جونم من باید خیلی چیزها از شما یاد بگیرم، یکیش هم وقت مناسب هر کاریه!

 

همه با هم خندیدن و پدر گفت: به مناسبت این کشف بزرگ، همه آماده بشید تا بریم پارک