Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Search in posts
Search in pages

تدریس سوره توحید خانم سخی

تدریس سوره توحید خانم سخی

خانم سخی  داستانی را با موضوع سوره مبارکه توحید، ارسال کرده اند.

بسم الله النور

کشفی شگفت انگیز

 

سوره مبارکه توحید:

فردا مامان و خاله زهره باید جایی می رفتن و زهرا قبول کرد از مریم کوچولو، دختر خاله زهره، مراقبت کنه تا مادر و خاله برگردن. مریم 4 سالش بود و زهرا خیلی دوست داشت با مریم بازی کنه و مریم با شیرین زبونی هاش اون رو خوشحال کنه. وقتی مادر و خاله زهره داشتن میرفتن، خاله به  زهرا گفت: عزیز خاله، کمی خوراکی و اسباب بازی برای مریم گلی آوردم تا سرگرم بشه، ممنونم ازت زهرا جانم.  مادر هم اضافه کرد: زهرا جانم اگر هم کاری داشتی، داداش علی توی اتاق داره درس میخونه، ازش کمک بگیر.

بعد از کمی بازی، مریم یادش اومد که رنگ انگشتی هاش رو آورده و از زهرا خواهش کرد تا با اونها نقاشی بکشن. زهرا هم قبول کرد و زیر اندازی پهن کرد و  شروع به نقاشی کردند. مریم کوچولو اول یکسری اشکال نامفهوم با دستهای کوچکش کشید و بعد از زهرا خواست تا برایش شکل حیوانات را بکشد. زهرا هم سر انگشتهایش را توی رنگهای مختلف میزد و از کنار هم قرار دادن تصویر سرانگشتهایش، تصویر حیوانات مختلف را برای مریم نقاشی کرد.

وقتی که رنگها خشک شدند، با مقوا برای نقاشی شان یک قاب خوشگل درست کردند و روی دیوار اتاق کنار بقیه نقاشی ها نصب کردند.

زهرا دختر کنجکاوی بود و همه چیز رو بادقت نگاه میکرد و همیشه یه عالمه سوال داشت. وقتی که داشت به نقاشی ها نگاه میکرد متوجه چیز عجیبی شد که تا بحال ندیده بود… توی ردی که از سر انگشتهایش باقی مانده بود خطهای ریزی کنار هم و به شکل خاصی قرار گرفته بودند… زهرا با تعجب چشمهایش را تنگ کرد تا بهتر ببیند ولی فایده ای نداشت. سریع رفت توی اتاقش و ذره بینش را آورد. با ذره بین که نگاه کرد تعجبش بیشتر شد، همه انگشتهایش از این خطها داشتند و هر کدام یک شکل و اندازه ای بودند…

بعد با ذره بین رفت سراغ رد سرانگشتهای کوچولو و با نمک مریم کوچولو، آنها هم پر بود از خطهای ریز و مرموز!

زهرا با خودش گفت : یعنی این خطها چی هستند؟ شاید دستهای ما کثیف بودن… پس سریع رفت توی دستشویی و دستهایش را به دقت شست و خشک کرد و با ذره بین به سرانگشتهایش نگاه کرد. با صدای بلند فریاد زد: جالبه. خیلی جالبه. چرا تا حالا این خطها را ندیده بودم!

داداش علی که برای استراحت از اتاقش بیرون آمده بود، صدای زهرا رو شنید و گفت : خواهری کنجکاو ما، امروز چه کشفی داشته؟

زهرا با چشمهای گرد شده به برادرش نگاه کرد و گفت: داداشی دستت را به من قرض میدی؟

علی با تعجب سرش را تکون داد و خندید و گفت: اونوقت خودم  چکار کنم؟

زهرا که متوجه شد منظورش را اشتباه گفته، گفت: یعنی میشه یک دقیقه دستت را ببینم؟

علی دستش را دراز کرد و گفت بفرمایید و زهرا مثل یک کاوشگر با ذره بین رفت سراغ دست علی و باز با تعجب گفت: چه جالب، داداشی سرانگشتهای شما هم از اینها داره ……

علی با تعجب پرسید: یا خدا، دستم چی داره؟ منظورت چیه؟

زهرا ماجرا را برای علی تعریف کرد و علی گفت: خواهر جونم به این خطوط ریز سرانگشتها اثر انگشت میگویند. اثرانگشتها مثل یکجور کارت شناسایی هستند.

زهرا با تعجب گفت: کارت شناسایی؟ مثل همانهایی که وقتی میخواهیم سوار قطار بشویم نشان مامور قطار میدهیم؟

علی گفت: آره تقریبا… اثر انگشت، برای هر آدمی یک شکلی هست. یعنی اثرانگشت من با اثر انگشت شما و اثر انگشت مریم کوچولو فرق میکند، برای همین کارت شناسایی آدم هست.

زهرا پرسید: مگه میشه؟ اینهمه آدمی که تا الان زندگی کردن و بقیه آدمهایی که بعدا به دنیا می آیند مثل آبجی دوستم، خطهای سر انگشتشان، یعنی اثرانگشتانشان با هم فرق میکند؟

علی گفت: درسته. تازه یک موضوع جالبتر اینکه اثر انگشت هر یک از انگشتهای دست ما با بقیه انگشتهای دستمان فرق میکند. یعنی  اثر انگشت شست با اثر انگشت اشاره فرق میکند…

زهرا گفت: یعنی هر انگشت دست ما برای خودش یک کارت شناسایی دارد.

علی هم خندید و گفت : دقیقا… درست متوجه شدی عزیزم