Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Search in posts
Search in pages

واحد اندازه گیری

واحد اندازه گیری

به نام خدا

«اجازه، مثقال هم يه واحد اندازه گيريه؟!» سعيد در كلاس رياضى اين را پرسيد.
خانم معلم، گفت: «بله پسرم.»
من تا به حال حرفی از “مثقال” نشنيده بودم. با مامان كه خريد مى رفتيم همیشه سيب ها و پرتقال ها را كيلويى حساب مى كردند. يكبار آرد هم كه مى خواستيم بگيريم مامان به مشهدی رحمت بقال گفت: «حاجى یک كيلو و نيم بكش»
سبزى ها را هم يا كيلويى مى خريديم يا دسته اى! پس یعنی”دسته” هم يك واحد جديد است!
دستم را بالا بردم و پرسيدم: « اجازه خانم ، دسته هم يك واحد است؟!»
خانم معلم تعجب کرد و گفت: « دسته ؟!» برایشان توضیح دادم که وقتی با مامانم به سبزی فروشی می رویم ، مامانم همیشه همین را به مشهدی رحمت می گوید. خانم معلم خندید و گفت: « محمد، پس معلوم است به مامانت خیلی کمک می کنی، خب بله مى شود گفت يك واحد است ولى مثل واحدهاى ديگر؛كيلو، گرم و مثل مثقال كه سعيد گفت دقيق نيست.»
گفتم: «خانم من تا به حال نشنيدم، مامان يا بابام مثقالى سيب و هويج و اينا بخرن! براى چه چیزی استفاده ميشود؟!»
خانم معلم گفت: «سؤال خوبى پرسيدى محمد» بعد رو كرد به بچه ها و گفت: «همه حواسها به من باشه»
همه بچه ها به خانم معلم نگاه کردند و گوشهایشان را تیز کردند تا ببینند خانم معلم چه چیزی می خواهد بگوید.
خانم گفت: «بچه ها محمد مى پرسد مثقال، واحد اندازه گيرى چه چیزیست؟! كسى مى داند؟»
رضا فتوحى دستش را بلند كرد و گفت: « خانم ما يه بار كه رفته بوديم مشهد و داشتيم از حرم برمى گشتيم يادمه با مامان و بابام رفتيم سوغاتى بخريم، مامانم براى مادربزرگ هام، زعفران مى خواست، به فروشنده گفت: نيم مثقال بكشيد.»
خانم معلم گفت: « آفرین رضا»
سعيد دستش را بالا برد و گفت: «خانم، من هم مثقال رو وقتى شنيدم كه با مادرم رفته بوديم تا انگشترش رو بفروشه كه براى بچه هاى يه روستايى، اسباب بازى فكرى بخريم و به بابا و دوستانش بدهیم تا ببرند به اردوی جهادى.»
ديدم اشک در چشمان خانم معلم حلقه زد ولی خودش را کنترل کرد و بعد گفت: «بله، کاملا درسته ، براى اندازه گيرى هاى خيلى دقيق از مثقال استفاده مى كنيم. همینطور براى چيزهايى كه ذره ذره شان، گرانبهاست.»
امين دستش را بالابرد و گفت: «خانم، مثلا مثل وقت؟ برای آن هم از مثقال استفاده می کنیم؟»
چشمهای خانم برقی زد و گفت:« آفرین امین، درست است که براى وقت، ثانيه و لحظه استفاده مى شود ولی ثانيه هم مثل مثقال است. مى دانيد كه وقت هم…»
ما همه با هم گفتيم: «طلاست!»
با خودم فکر کردم، وااای پسر اگر واقعا وقت طلاست پس چقدر طلا توى دستانم دارم و چقدر طلاهايم را الکی خرج كرده ام.
عجب، داستانى شد يك سؤال ساده سعيدها!
بر مى گردم و به او مى گويم: «گل کاشتی سعيد با اين سؤالى كه پرسيدى!» و سعيد لبخند مى زند.
خانم معلم مى گويد: « بچه ها مى دانستيد كوچكترين كارهاى خوبمان هم با مثقال محاسبه مى شود؟»
با خودم فکر می کنم کوچکترینشان ؟ یعنی حتی همین حرفى كه به سعيد زدم ؟ یا همان لبخند ساده ای كه او به من زد ؟ یا حتی اشک هایی که در چشم خانم معلم برای بچه های روستایی جمع شد ؟ یا همین مادر سعيد که انگشترش را برای بچه های روستایی فروخته بود ، اصلا ببینم همین كه هربار بابا به مامان مى گويد: خيلى عزيزى برايمان، و مامان كه هربار صدايش مى كنم به جاى بله با لبخند مى گويد: جانم پسرم، تمام این کارهای کوچک ، یعنی تمامشان با مثقال محاسبه می شود ؟ حتی جمله ی رامین كه ساكت نشسته و آرام به على نصيرى مى گويد: «گوش كن ببين خانم چى ميگه! مهمه! » هم حساب می شود؟

بعد متفکرانه دستم را بالا مى برم و مى گويم: «خانم، اجازه؟»
خانم سرش را به علامت بله تكان مى دهد و من مى گويم: « خانم ، پس یعنی مثقال، مثل ذره بين است! همه كارهاى كوچك را جورى نشان مى دهد كه آدم خوب ببيندشان، درسته؟»
و باز چشم هاى خانم لبخندی مى زنند و مى گويد: «عالی بود محمد، ازت ممنونم بابت دقتت!»
به گمانم اين تشویق کردن ها و درس دادن های خانم و یا حتی گوش دادن های ما هم از آن كارهاى خوبی است كه با مثقال مى كشند ، فکر کنم از این به بعد باید حواسم را خیلی جمع کنم، مواظب تمام حرفها و رفتارهایم باشم حتی کوچکترینشان.

 

نویسنده: خانم فتحی

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید

Published By
Fallah.m

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید