Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Search in posts
Search in pages

داستان پیشرفت گروهی

داستان پیشرفت گروهی

به نام خدا

داستان زیر درمورد حضور در یک گروه علمی، پویا و فعال است که در کنار هم سبب رشد یکدیگر می‌شوند و به خوبی کارهایشان را پیش می‌برند. از این جهت به هدف سوره در این پایه مرتبط است.

هانیه خیلی اصرار می‌کرد جمعه این هفته با هم برویم اردو. می‌گفت هر هفته دارد با این گروه می‌رود و خیلی به او خوش می‌گذرد. چون به کوه و طبیعت می‌روند و برای همین می‌گفت روحیه‌اش خیلی خوب شده و برنامه هفتگی درس و کارهایش هم نظم بیشتری گرفته است. با اینکه اصلا حوصله‌اش را نداشتم ولی آنقدر اصرار کرد که گفتم باید به بابا و مامانم بگویم. اگر آنها قبول کنند می‌آیم.

بعد از ظهر وقتی موضوع اردو را با مادر مطرح کردم، کمی فکر کرد و گفت: «اردو رفتن خوب است عزیزم. روحیه آدم واقعا عوض می‌شود. چون آفرینش زیبای خدا را می‌بیند. به علاوه تجربیات زیادی هم آدم به دست می‌آورد. اما خب خیلی هم مهم است که با چه گروهی همراه شوی ثنا جان. ما هانیه و خانواده‌اش را می‌شناسیم و از آنها مطمئن هستیم؛ اما بقیه گروه چی؟ نگفت از طرف کجا می‌روند؟»

– «چرا مامان گفت. گفت بسیج مسجد بالایی می‌برند. آدم‌های مطمئنی هستند. پدر هانیه هم هر هفته‌ای که بتواند با آنها می‌رود.»

– «آهان. خب پس با این حال اجازه بده شب بابا بیاید؛ به او هم بگوییم؛ اگر موافق بود مشکلی نیست.»

– «باشه مامان جان. هر چه شما بگویید.»

مامان را بوسیدم و بوسه‌ای هم به صورت دینا خواهر کوچولوم زدم. سپس برای انجام تکالیفم به اتاق رفتم. شب بعد از شام مامان موضوع را با بابا مطرح کرد. بابا هم نظر مادر را داشت و با شنیدن اینکه پدر هانیه هم می‌آید گفت: «چه خوب. پس اگر موافق هستی من هم می‌توانم همراهیتان کنم.» از خوشحال پریدم بغل بابا و گفتم: «وای بابا! راست می‌گویید؟ عالی می‌شود.» بابا من را بوسید و گفت: «قربان دخترم بروم. بله ان‌شاءلله. پس قرارش را فردا با هانیه بگذار.» با خوشحالی  بلند شدم تا برای خواب آماده شوم.

اردوی آن هفته آنقدر خوب و جذاب بود که قرار شد هفته‌های بعد هم برویم. آن اردوها پای من را به حلقه‌های علمی بسیج مسجد هم باز کرد. گروه‌هایی که در آنها همه به هم کمک می‌کردند تا در درس‌هایشان قوی‌تر شوند و پیشرفت کنند. همه با هم ضعف‌های یکدیگر را برطرف می‌کردند.

حالا که به این سن رسیده‌ام و یک جراح هستم، بخش عمده‌ای از موفقیتم را مدیون آن سال‌ها و عضویت در گروه قوی علمی آنجا هستم. هر کدام از آن دوستانم هم به موفقیت‌های خوبی دست یافته‌اند و این بخاطر گروه خوبیست که از آن سال‌ها شکل گرفت.

نویسنده: فاطمه اختردانش