معلم یار
معلم یار
برای تدریس بهتر در ایام کرونا بچهها را معلم کلاس کردم: اولیها؛ دومیها؛ سومیها؛ چهارمیها و بهدنبال آنها پنجمیها و ششمیها. بهخصوص دومیها خیلی جالب بودند.
طرح معلم شدن، معلمیار، یکی از دانش آموزان سال سومی برای من خاطرهساز شد. این دانش آموز از کلاس اول شاگرد من بود؛ ولی اصلاً حرف نمیزد. در نهایت اگر میگفتم که جملهای را بخواند، با صدای آرامی میخواند. حالا در سال سوم به محض اینکه در گروه خانۀ قرآنی اعلام کردم که چه کسی میخواهد معلمیار شود؟! اولین نفر گفت که میخواهد معلمیار شود. بسیار تعجب کردم. با خودم گفتم حتماً مادرش نوشته که میخواهد معلمیار شود. تا یک نصف شب پیام میداد. بیستسی تا پیام داده اگر بخوانید، از خنده غش میکنید.
نوشته است: «خانم من میخوام معلمیار شوم.» «یعنی من اصلاً نمیدانم، میتوانم معلمیار بشوم یا نه؟!» «یعنی باید کلیپ بسازم؟!» «یعنی اگر من کلیپ نسازم چی میشه؟!» «یعنی صوت خودم را نمیگذارید؟!» «یعنی اگر نتوانستم بخوانم، بعد خودتان میخوانید؟!» این پیامها را از نُهده شب شروع کرده تا یکونیم شب. همینجوری ادامه داده است و من پاسخ صوتی دادم. مدام پیام گذاشت؛ طوری که احساس کردم ترمزش بریده است. فکرکردم اگر با این هیجان بخوابد، از لحاظ جسمی آسیب میبیند؛ مثل سوپاپ زودپز. سوپاپ که بیرون میفتد، هوای متراکم درون قابلمه خارج میشود تا بتوان در آن را باز کرد. من هم گذاشتم تمام سؤالاتش را بپرسد تا هیجانش تخلیه شود. مادرش در واتساپ مدام پیام میداد و معذرت خواهی میکرد و میگفت که ببخشید آنقدر هیجان دارد که موبایل را گرفته و نمی دهد. گفتم اشکال ندارد.
خلاصه تا یکونیم شب به این نتیجه رسیدیم که کلیپ بسازد. آخرین پیامش این بود که خانم من الآن میروم و کلیپ میسازم و صوتم را ضبط میکنم؛ اما اگر الآن نتوانستم، سعی میکنم فردا صبح این کار را بکنم؛ ولی اگر توانستم تا فردا ظهر میفرستم. اگر تا فردا ظهر هم نتوانستم تا هفتۀ بعد میفرستم. بالاخره کلیپ را ساخت. روز ارائهاش دانش آموزان تندتند صفحهها را خواندند و به قسمت او رسیدند. ناگهان گفت: «این صفحه مال منه! صفحۀ منو قرار نیست کسی درس بده!» گفتم: «بچهها این صفحۀ 31 بماند.» این صفحۀ 31 برای من خاطره شد.